نقل قول های معروف فلسفی که اشتباه خوانده می شوند
به گزارش گردش در ترکیه، همه می توانند فلسفه ورزی نمایند، شرطش این است که سوالات درست بپرسند و تا جایی که می توانند عمیق بیندیشد. با این وجود اینترنت بستری شده برای جملات کوتاه و شسته رفته ای که چندان در شرح نظریه های فیلسوفان کمکی نمی نمایند. پس در ادامه پنج نمونه از نقل قول های معروف فلسفی آمده است که اغلب نادرست فهمیده می شوند.

نکته درخشان درباره فلسفه این است که همه می توانیم بخشی از روند تبادل نظر باشیم. هر کسی می تواند سوالات فلسفی درباره واقعیت، حقیقت، درستی و نادرستی، و معنای همه چیز را مطرح کند و اغلب هم همین کار را می کنیم، دست کم در لحظاتی گذرا در طول روز. برترین کتاب ها، سریال ها و فیلم ها همگی سرشار از فلسفه هستند و ایده هایی را در فکر پرورش می دهند که مدت ها پس از بستن کتاب یا خاموش شدن صفحه، همراه ما باقی می مانند.
خواندنی ها
7 رمان فلسفی مجذوب نماینده؛ خرید هدیه برای آن هایی که به فلسفه علاقمندند
اما با اینکه هر کسی می تواند فلسفه ورزی گذری بکند، این هم باید در نظر گرفت که همه در فلسفه مطالعه گسترده ندارند و تا حد آکادمیک در این رشته تبحر ندارند. در مطالعه فلسفه در حد مطالعه عمیق تر، همان مدلی که بیشتراً به خردمندان سالخورده دپارتمان های دانشگاهی اختصاص دارد، فلسفه ورزی کردیم اما در عین حال، مشغول یادگیری گفته ها و دلایل فیلسوفان دیگر هم می شویم که البته منطقی هم هست زیرا وقتی می خواهید طراحی یا نویسندگی بیاموزید، در قدم اول باید تکنیک های پایه را یاد بگیرید؛ باید راه رفتن را یاد گرفت پیش از آنکه بتوان دوید.
نقل قول های معروف فلسفی که درست درک نشده اند
مشکل اینجاست که اینترنت پر شده از فلسفه ای که نصفه ونیمه خوانده شده و اغلب کج فهمی دارد. این فلسفه معمولاً مجموعه ای است از نقل قول های معروف، اغلب از نیچه یا مولانا یا کامو، که تنها جمله ای است که از دل کتابی بسیار پیچیده بیرون کشیده شدند. این جملات حکمتی بدون پیش زمینه و به دور از ظرافت را ارائه می دهند. حساب های کاربری با میلیون ها دنبال نماینده در شبکه های اجتماعی گزاره هایی شسته رفته را از دل آثار پرحجم و پر از استدلال بیرون می کشند تا چیزی معادل زندگی کن، بخند، دوست بدار را با عنوان فلسفه ارائه دهند.
برای روشن تر شدن ماجرا و تأکید بیشتر بر این نکته، در ادامه پنج نمونه از نقل قول های معروف فلسفی را می بینید که اغلب به اشتباه فهمیده شدند.
1ـ فریدریش ویلهلم نیچه: خدا مرده است (God is dead)
این نقل قول بسیار پرمایه و معنادارتر می شود وقتی ادامه اش را هم بخوانیم: خدا مرده باقی می ماند! و ما او را کشته ایم!
در واقع این جمله اصلاً درباره خدا در معنای رایج آن نیست بلکه درباره انسان است، درباره آنچه ما انجام دادیم و معنای آن اعمال. وقتی نیچه می گوید خدا مرده است. این نه فریاد پیروزمندانه قهرمانی اژدهاکش است و نه ژست متکبرانه خداناباوری که دست به سینه در انتهای کلیسا ایستاده. این جمله بیشتر به نجواهای نگران یک نوحه خوانی شباهت دارد. خدا در اینجا به معنای قطب نمایی است که انسان زندگی اش را حول آن سامان داده، نه موجودی ریشو و مهربان اسطوره ای.
پیش از آنکه دوران روشنگری علم و عقلانیت را به مردمان عرضه کند، خدا نماد یقین، حقیقت، امنیت و معنا بود. او شروع و انتها بود؛ پاسخی بود برای همه پرسش های زندگی. او پدرِ بزرگی بود که باعث می شد دنیا برای ما قابل فهم شود. اما به گفته نیچه، وقتی خدا را کنار می گذاریم، انگار در حال سقوط هستیم، بی آنکه بدانیم بالا یا پایین کجاست. هیچ چیزی وجود ندارد که به آن چنگ بزنیم یا بر آن تکیه کنیم.
خدا مرده است درباره این است که چگونه باید خود را بازتنظیم کنیم در دنیای که دیگر بر محور خدا نمی شود. چگونه می توانیم معنای دنیا را بفهمیم وقتی همه پارادایم ها و توجیهات گذشته ناگهان ناپدید شدند؟
2ـ ویلیام اکامی: نباید موجودات را بی علت تکثیر کرد. (Entities should not be multiplied unnecessarily)
اگر بخواهند از گفتار فلسفی برتر یاد نمایند، احتمال زیاد کلام اُکامی در رتبه های بالا قرار می گیرد. بسیاری از مردم تصور می نمایند که این اصل اکام، که تیغ اکام نامیده می شود، می گوید: اگر چیزی ساده تر است، احتمال درست بودنش بیشتر است گویی سادگی با حقیقت تناسب مستقیم دارد. اما هدف از این اصل اصلاً چنین چیزی نیست.
اصل اکام نخواسته قاعده ای قطعی را ارائه بدهد، بلکه نوعی راهنماست برای زمانی که میان چند گزینه باید انتخاب کنیم. در بیانی ساده این اصل می گوید: اگر دو نظریه به یک میزان قانع نماینده هستند، عقلانی تر است که نسخه ساده تر را بپذیریم. اما بزرگ ترین اشتباه در خوانش این جمله اینجاست که این اصل در اصل برای امور واقعی، مثلاً در فلسفه علم، وضع نشده بود. وقتی اکام این اصل را می نوشت، هدفش متافیزیک های عجیبی بود که در آن موقع رایج بودند. این دوران به فرشتگان باور داشتند و پرسش هایی مثل چند فرشته می توانند روی نوک یک سوزن برقصند؟ موجب شده بود متافیزیک به زحمت بیفتد، پیچیده و حقیقتاً عجیب وغریب شود. مثلاً دانس اسکوتوس معتقد بود که دنیا خارج از فکر از ده جوهر متافیزیکی متمایز ساخته شده و عدد ده در آن دوران عددی نسبتاً محافظه کارانه محسوب می شد.
هدف اکام این بود که فضا را کمی آرام کند و از دیگران بخواهد که از اختراع میلیون ها موجود متافیزیکی دست بردارند، خصوصاً وقتی می شد مباحث متافیزیک را با یک یا چند عدد از آن موجودات پیش برد و تعداد کم کفایت می کرد.
خواندنی ها
همه چیز درباره کمونیسم؛ تاریخچه، اصول و نقدها
3ـ کارل مارکس: سرمایه داری کاملاً بد است.
این مورد برداشتی رایج محسوب می شود تا یکی از نقل قول های معروف. برای بسیاری از کسانی که آشنایی کمی با آثار مارکس دارند یا تنها گذرا چیزی از او خواندند، مارکس را چهره ای ضدسرمایه داری در نظر می گیرند که انگار می خواهد بانک ها را آتش بزند و در خیابان ها سنگربندی کند. بی تردید مارکس خواستار انتها سرمایه داری بود، اما این به آن معنا نیست که جنبه های مثبت آن را نمی دید. در واقع او سرمایه داری را مرحله ای ضروری و مهم در پیشرفت تاریخی بشر می دانست.
بخش شروعین مانیفست کمونیست نوعی ستایش، هرچند همراه با اکراه، از پیروزیت های سرمایه داری است. مارکس به پیشرفت صنعت، تجارت، شبکه های ارتباطی، توسعه آموزش و استقرار قانون اشاره می نماید. سرمایه داری پیروز شده ملت های متخاصم و متفرق را گرد هم می آورد تا تحت یک دولت، یک قانون و یک منافع ملی قرار بگیرند. حتی اقوام طردشده و بیگانه هراس را نیز، با نفرت سرسختانه شان از بیگانگان، به تسلیم وادار می نماید. اما مهم ترین کاری که سرمایه داری انجام می دهد، نوعی تخریب خلاقانه است.
سرمایه داری همه چیز را به کالا تبدیل می نماید، تا جایی که هر آنچه راسخ است، در هوا محو می شود، و هر آنچه مقدس است، بی حرمت می شود. سرمایه داری کاری می نماید خدایان و مقدسات گذشته فرو بریزند و جای آنها را با صنعت و سود پر می نماید. دقیقاً همین روحیه بت شکنانه سرمایه داری است که می تواند برای بازسازی برابرطلبانه جامعه زمینه را آماده و مهیا کند. علاوه براین، وسواس سرمایه داری نسبت به سود موجب می شود که مازاد فراوری و بهره وری لازم برای بازتوزیع منابع به شیوه کمونیستی را مهیا شود. در واقع مارکس می خواهد بگوید کمونیسم از آسمان نازل نمی شود بلکه از دل سرمایه داری متأخر می روید.
البته از نگاه مارکس، سرمایه داری نوعی استثمار عریان، بی شرمانه، مستقیم و خشن از انسان است؛ نظامی مملو از ایراد که اغلب بدترین ویژگی های ما را برمی انگیزد. اما با این حال، سرمایه داری شرّی لازم است در مسیر رسیدن به دورانی مطلوب تر.
4ـ ژان ژاک روسو: وحشیِ نجیب (The noble savage)
یکی از نقل قول های معروف فلسفی ژان ژاک روسو که با بقیه نقل قول ها در این لیست تفاوت دارد، چون نمی توان گفت که بد فهمیده شده بلکه شاید بهتر باشد بگوییم اشتباه به روسو نسبت داده شده. ایده وحشیِ نجیب از روسو چنین به نظر می رسد که انسان ها، پیش از آن که در شهرها ساکن شوند و خود را متمدن بنامند، گونه ای ذاتاً بافضیلت، مهربان، اجتماعی و مسرور بودند. گفته شده روسو از این عبارت استفاده کرد تا نشان دهد که جامعه مدرن در واقع ذات انسان را بیشتر فاسد نموده تا آنکه موجب پیشرفت آن شود. از نگاه او تمدن بیش از آنکه متمدن باشد، فاسد است.
اما نه تنها خود ایده وحشی ها در برابر تمدن امروزه کاملاً منسوخ، نژادپرستانه و ایده ای استعماری تلقی می شود بلکه نکته مهم تر این است که روسو هرگز این عبارت را نگفته. و به احتمال زیاد حتی به آن باور هم نداشته. روسو استدلال می کرد که ما نمی توانیم انسانی را که هنوز به جامعه نپیوسته را خوب یا بد، بافضیلت یا شرور بنامیم، زیرا این مفاهیم همراه با خود تمدن پدید آمدند. درک ما از درستی و نادرستی، یا از دل جامعه ای برمی خیزد که در آن زندگی می کنیم، یا از همان جامعه به ما القا می شود. ارجاع به وحشی نجیب یعنی فرافکنیِ ارزش های امروزی بر مردمی که پیش از پیدایش این ارزش ها زندگی می کردند. پیش از تمدن انسان نه اخلاقی بود و نه غیراخلاقی بلکه صرفاً طبیعی بود.
5ـ رنه دکارت: می اندیشم، پس هستم. (Cogito Ergo Sum)
از نقل قول های معروف عالم فلسفه این جمله دکارت است که فهم صحیح آن کمی خاص تر و فنی تر است. پیش از تحلیل آن، باید درک کرد که می اندیشم، پس هستم قطعاً به معنای اگر به چیزی باور داشته باشی، می تونی انجامش بدی نیست؛ یعنی جمله ای انگیزشی محسوب نمی شود و نباید با چنین فکریتی به آن نگاه کرد. رنه دکارت نسخه فرانسوی قرن هفدهمی دیل کارنگی نبود که کتاب های خودیاری بنویسد. این جمله در واقع کاوشی بود برای پاسخ گویی به شک گرایی رادیکال؛ همان پرسش معروف که مطرح می نماید: چگونه می توانیم از هر چیزی مطمئن باشیم؟
نکته اصلی این است: اگر من اکنون در حال اندیشیدن هستم، یا دقیق تر بگوییم، اگر دارم شک می کنم، پس حتماً وجود دارم. چرا؟ چون چیزی که وجود ندارد نمی تواند بیندیشد.
برداشت اشتباه رایج در اینجاست که گمان می شود این گزاره نوعی استدلال است با مقدمه من می اندیشم و نتیجه پس من هستم. درست است که واژه پس آدم را به این سمت می کشاند، اما در واقع کوگیتو نوعی شهود قیاسی (a priori intuition) است که یعنی صرفاً با اندیشیدن درباره آن حقیقت روشن می شود. این گزاره بیشتر شبیه این است که بگوییم: اگر چیزی مثلث است، پس سه ضلعی است. این یک استدلال نیست بلکه گزاره ای است که حقیقتش را در خود دارد.
تأکید بر این نقل قول صرفاً نکته سنجی سختگیرانه فلسفی نیست. دکارت، در اثر معروفش تأملات، کاملاً صریح می گوید هیچ تضمینی نداریم که عقل ما کاملاً به دور از خطاست. حتی توانایی ما برای یافتن حقیقت به وسیله استدلال ممکن است حقه ای باشد از سوی اهریمنی نیرومند.
دکارت می نویسد از کجا بدانم که هر بار که دو و سه را با هم جمع می کنم، یا اضلاع یک مربع را می شمارم، فریب نمی خورم؟، پس نمی توانیم بر منطق مان تکیه کنیم. و همین جاست که کوگیتو، اگر واقعاً بناست راهی برای رهایی از شک گرایی باشد، نمی تواند یک استدلال باشد.
انتها، نگاهی عمیق تر
همان طور که با خواندن معنای نقل قول های معروف مشاهده کردیم، نمی توانیم تمام میراث بزرگ ترین متفکران تاریخ را در یک پست خوش خط و رنگیِ پینترستی خلاصه کرد؛ درک صحیح از گفتار آنها در قالب خلاصه شده نه تنها نادر است، بلکه حتی بعید محسوب می شود. می توان گفت در بیشتر موارد اگر وقت بگذارید و زمینه کامل یکی از نقل قول های معروف را جستجو کنید، نکات بسیار بیشتری از آن یاد خواهید گرفت. حتی اگر به درک کامل فلسفه آنها نرسید، باز هم با جزئیات و ظرایف بیشتری روبرو می شوید و خیلی وقت ها هم دیدگاهی کاملاً متفاوت از برداشت اول تان کسب می کنید.
البته بسیاری از افراد تمایلی ندارند این دشواری را به جان بخرند. نقل قول های بزرگان، خصوصاً نقل قول های معروف، اغلب شبیه آینه های جادویی اند که در آ نها چیزی را می بینیم که دوست داریم ببینیم. و راستش را بخواهید، اگر همین باعث شود مردم به فکر فرو بروند یا بحثی شکل بگیرد، شاید آنچنان هم ضرری هم نداشته باشد.
منبع: خبرنگاران مگ
منبع: دیجیکالا مگ